در حوالی ساعت ١٧٠٠ روز سه شنبه نهم/٩ اسفندماه/١٢ سال یکهزار و سیصد و شصت و دو/١٣٦٢ خورشیدی مصادف با February 28 , Tuesday سال 1984 میلادی و الثلاثاء ، ٢٥ جمادی الاولی سال ١٤٠٤ قمری در بیمارستان مسلمین سپاه واقع در خیابان خیام شهر شیراز مرکز استان فارس واقع در جنوب کشور ایران منطقه خاورمیانه قاره پهناور آسیا ، چشم به جهان هستی گشودم.
مادرم نام محمد را برایم در نظر داشت ، اما به اصرار پدرم نام کامران در شناسنامه ام درج شد. یک خواهر بزرگتر از خودم و یک برادر کوچکتر از خودم به همراه پدر و مادرمان ، اعضای خانوادهء حیدری رو تشکیل داده و مادرم معلم مهدکودک و دبستان بودند و پدرم کاسب و بازاری و در حال حاضر هر دو عزیزان دلم ، دوران بازنشستگی را تجربه میکنند.
به همت و تلاش بسیار پدرم حدوداً 25 سال پیش از خانه بدوش بودن رهایی یافتیم و پدرم صاحبخانه شد و یک زندگی معمولی به دور از اشرافی گری و تجملاتی به لطف خداوند و به واسطهء از خودگذشتگی پدرم ، در اختیار داریم.
ما هر سه فرزند خانواده متولد دههء شصت هستیم و البته فقط گمان کنم تنها من باشم که جزء نسل سوخته های دههء شصتی بحساب بیام و بعداً توضیحات بیشتری رو در این مورد ثبت میکنم.
تا بحال از خودم تعریف نکردم و قصد چنین کاری رو هم ندارم ، فقط به حرفهایی که دیگران در موردم زدند اشاراتی خواهم کرد.
نمیدونم که آیا واقعاً چپ دستها باهوش تر از راست دستها هستن یا برعکس ولی خب به هرحالت اش باید بگم که من چپ دستم و نسبت به بقیه اعضاء خانواده ام که همگی راست دست هستند در این مورد کاملاً متفاوت از اونها هستم.
به نظرم فعلاً تا همین جا برای شروع کافی باشه و اگر عمری باقی موند ، سر فرصت این پست رو تکمیل اش خواهم کرد.